درد من

ساخت وبلاگ
در سخت‌ترین و فاجعه‌بارترین برهه از زندگی‌ام تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ‌ نوشتن را از سر بگیرم. چه کسی می‌دانست آن روزها چه بر سر هر یک از ما آمده است؟ جلوه‌ی کوچکی از آن را بیرون می‌ریختیم و در معرض دید دیگران می‌گذاشتیم؛ در شبکه‌های اجتماعی یا گپ و گفت‌های دوستانه. باقیش در درون هر یک از ما شبیه آتشفشانی که بر آن سرپوش گذاشته باشند، فرو می‌رفت، انباشته می‌شد و متراکم و خاکستری و دودآلود، در آستانه‌ی انفجاری نو قرارمان می‌داد. شاید از همین رو بود که تصمیم گرفتم دوباره بنویسم که شاید توانسته باشم از انفجاری مهیب پیشگیری کنم.چه کسی قرار بود نجاتم بدهد جز خودم؟ هیچ کس. من که همواره در وضعیتی تنها، در وضعیتی زخمی، در وضعیتی خاموش و خون‌آلود، به سر برده‌ بودم. من که هرگز روی خوش از جهان ندیده‌ بودم و آینده را نیز در فضایی مبهم و تیره و تار به انتظار نشسته‌ بودم یا که داشتم به استقبالش می‌رفتم. چه تلخ بودند آن روزها! کافی‌ بود چشم‌هایت را اندکی باز کنی و تنت را به امواج بلا بسپاری، دیری نمی‌گذشت که می دیدی داری کم می‌آوری. من در آستانه‌ی این اعتراف بودم؛ کم آورده‌ بودم. منتها سرسختانه و لجوجانه -همچون کودکی بازیگوش- مدام به تعویقش می‌انداختم. درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 14:13

خیال می کردم دیگر می توانم اوضاع را در کنترل خود درآورم. زهی خیال باطل! برای شش ماهۀ دوم این سال هیچ برنامه ای ندارم. مطلقاً هیچ برنامۀ روشنی! همه چیز را بالا و پایین می کنم و میلم به هیچ سمتی نمی کشد. ترد و شکننده و تاریکم؛ شبیه ستون دودی غلیظ که دارد در هوا می شکند و با باد به هزار سمت و سو پخش می شود. یاری نیست. همراهی نیست. کاش دست کم در روزگارِ بهتری این همه تنها بودم. این هزاران هزار درد را در وحشتِ تنهایی تاب آوردن، آدمی را سودازده می کند. درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 14:13

می‌گویم انگار که دارم همه‌چیز را از صفر شروع می‌کنم. هر آنچه تا دیروز همراهم بوده است را ریخته‌ام توی کیسه‌ی سیاه پلاستیکی و راس ساعت نه شب گذاشته‌ام دم در. بعد آمده‌ام نشسته‌ام وسط اتاق خالی، خیره به در و دیوارهای خالی. حالا چه‌کار کنم؟ مدام می‌پرسم از خودم حالا چه‌کار کنم؟ چه در چنته دارم؟ با کدام ورق بازی کنم، دست خالی؟ خودم را می‌کاوم؛ زمینی که باید آنقدر در آن فرو بروم تا برسم به آب. زمینی سخت و چاهی عمیق. اگر پدرم پرسید: «پسر داری چه می‌کنی با زندگیت؟» خواهمش گفت: «بابا نمی‌بینی همه‌چیز از دست رفته؟ بگذار باقی‌اش را دیوانگی کنم.»من که تا اینجای زندگی‌ام را باخته‌ام، بگذارید باقی‌اش را دیوانگی کنم.کاش تویی که نمی‌شناسمت و نمی‌دانم کجای این جهانِ درندشتی، پایه‌ی دیوانه‌بازی‌هایم باشی و زود پیدایت شود، از راهی دور یا راهی نزدیک. درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 14:13

به خاطر ندارم در گذشته در این وبلاگ نوشته ام یا خیر. یکی از قوانین من درآوردیِ نانوشتۀ دنیای مجازی ام که تکرارش هم خالی از لطف نیست:

«اونی که رفت، به حرمتِ گهی که خورد حق نداره که برگرده..»

پس؛ الهی به امید خودت، نه بنده های بی خودت!


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 21:15

اگه یه سریال حالْ خوب کن می خواین، باید بگم که Mode Love بهتون سلام می کنه.

یه سریال دو فصلی که هر فصل هشت قسمت نیم ساعته ست. داستان هر اپیزود جداست و همه شون داستان های عاشقانه ای هستن که توی نیویورک تایمز چاپ شدن.


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 21:15

خدا قدم اولِ فردام رو بخیر کنه اعتماد به نفس و خودباوریه که داره فوران می کنه ازم درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 21:15

بنظرتون بابای الهه تریاک و شیره اش رو با سیخ و سنگ و سنجاق و نگاری و وافور و لوله می کشه و تدخین می کنه

یا به صورت قرص و حبه می بلعه و با حل کردن اون در مایعات می خوره؟


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 5:58

یقین دارم دایره‌ی لغت‌هایم خیلی محدود است. زبان فارسی از این بابت بسیار غنی‌تر از آن چیزی‌ست که بشود فکرش را کرد. گاهی در مواجهه با یک واژه‌ی غریب در یک متن، واژه‌ای که مرا مجبور می‌کند سری به فرهنگ‌های لغت بزنم، بعد از استخراج معنی‌اش، بعد از تکرار چندباره‌‌‌ی زیر و بم آواها و اصواتش، حس کریستف کلمب بعد از کشف قاره‌ی امریکا به من دست می‌دهد. بعد سعی می‌کنم جمله‌ای بگویم یا بنویسم که آن واژه را در خودش داشته باشد. بعد هی جمله را با مکث روی آن کلمه می‌خوانم و قربان صدقه‌ی ریخت و شکل و صدا و آوایش می‌روم. لذتی‌ست شگفت که نمی‌خواهم از آن محروم یا کم‌بهره بمانم.باید واژه‌های جدیدی یاد بگیرم. کلمه‌هایی که بتوانم برای هر موقعیت، هر صحنه، هر توصیف و هر احساسی، بهترینش را گزینش کنم و بگذارمش درست همان‌جایی که باید باشد. اما چطور؟ چطور باید این کار را بکنم؟ روش‌های مختلفی را تا امروز آزموده‌ام، اما مشخص است یک جای کار می‌لنگد که اینها تا به امروز با هم چفت و بست نشده‌اند. باید راه جدیدی بیابم. شیوه‌نامه‌‌ای برای افزایش دایره‌ی واژگانم بنویسم. باید راهش را پیدا کنم. بله، پروژه‌ی بعدی همین است. درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 5:58

فکر کنم دسته گل به آب دادم. امیدوارم یافت نشدن آدرس و در دسترس نبودن وبلاگش ارتباطی با دیدن و خوندن پست اخیرم نداشته باشه..

حقیقتاً واسم ارزشمنده و دوستش دارم


درد من...
ما را در سایت درد من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d3k3keh7 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 5:58